امیر حسینامیر حسین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

امیر حسین کوچولو نفس ما

سفر به دبی «۲»

روز دوم سفر: منو آقای پدر ساعت ۷ بیدار شدیم ،اما گل پسری خواب عمیقی رفته بود ،ما هم یکمی با هم حرف زدیم بلکه از صدای حرفهامون بیدار شه،چند بار هم صداش کردیم و لپهاشو غرق بوسه ولی حاضر نبود پا بشه ،همش میگفت لالا و باز میخوابید!ما هم از خیر زود بیدار شدنش گذشتیم . ساعت ۹ تور لیدر محترم زنگ زد و احوالپرسی و یکم حرف و بعد هم قطع کرد،خوشبختانه صدای بلند تلفن اتاق باعث شد وروجک از خواب ناز بیدار بشه و حاضر بشیم برای صرف صبحانه. «آقای لیدر هر روز صبح می اومد هتل ،اگه توی اتاق بودیم که زنگ میزد بهمون،اگر هم توی رستوران بودیم می اومد پیشمون، و چکمون میکرد! نمیدونم این از وظایفش بود ،یا اینکه ما ها عادت نداریم به این همه نظم! یا این...
30 فروردين 1394

سفر به دبی «۱»

سلام به دوستهای گلم و همراهان همیشگیمون، امیدوارم که تعطیلات به همه خوش گذشته باشه. بعد از دید و بازدید های کوتاه متداول و ماجراهای بامزه نرفتن وروجک توی خونه اقوام و چند بار دور دور توی کوچه میزبان ،بلاخره راضی میشد  بریم توی خونه و به مراسم سوک سوک نوروزی برسیم،«بسکه عید دیدنی ها چند دقیقه ایی شده!» تهرون هم که ماشاالله هواش عالی بود ،گاهی هم ابری زیباااااا،گاهی هم بارونی و اواخر تعطیلات هم تگرگ،به به. کل تعطیلات تهرون بودیم و سفر نوروزی ما ۱۳ فروردین شروع شد و مثل پارسال سیزده بدر رو توی آسمون گذروندیم و ابرها که چه عرض کنم،ریز گرد های مقصد رو گره زدیم! سعی میکنم با جزییات کامل سفرنامه رو بنویسم که اگه هرک...
26 فروردين 1394

سلام، سال ۹۴ !

.. یه دور دیگه هم دور خورشید زدیم🌞 . نمیدونم چند دور دیگه مونده،  اما امیدوارم این دور به همه خوش بگذره!! اميدوارم امسال سالي باشه واستون پر از شادي پر از هيجان،  پر از خنده هاي بلند، پر از گريه هاي از سر شوق، پر از آخ جون گفتن و هورا کشیدن  پر از بودن با كسايي كه دلتون میخواد پر از عشق و پر از لحظه هاي قشنگ و يواشكي ...اميدوارم امسال از همه چيزهايي كه دوست داريد پر باشه... . . . پیشی من! همش سرت بالای تنگ ماهی بودو داد میزدی مایی یعنی ماهی.. . ..امان از لحظه عکس گرفتن از شما که کلا معکوس رفتار میکنی و هم حرص میخورم هم خندم میگیره!... .بهت میگم به دوربین نگاه کن ،و شما اصل...
8 فروردين 1394
1224 15 43 ادامه مطلب

چهار شنبه سوری،بای بای۹۳ !

.چهار شنبه سوری امسال هم به خوبی و خوشی گذشت و خیلی برات جالب بود ،هنر نمایی  ابزار الات  پر نور اون شب. خیلی با هیجان اطراف رو نگاه میکردی و صد البته تعجب! عکس پایین، یکی از همسایه های محترم در حال اتیش زدن یک عدد دررررر!!!!!   . .اول یکم توی تراس نظاره گر هم محله ایی ها بودیم و بعد هم رفتیم بالای پشت بوم جهت دور بودن شما از صدای ترقه ها و غیره. تا اونجا راحت منور روشن کنیم و بالن های ارزومونو بفرستیم هوا.... . .بالن های ما، که دوتاش بابت دو ارزوی بزرگ ما بودو اولی انقدر زود رفت بالا که کلی هیجانزده شدم! .دومی و سومی پاره بودن دومی سوخت و سومی هم با وجود پارگی که داشت بالا رفت، . .اینم بالن دومی که ...
7 فروردين 1394

بازی...

.خیلی دوست دارم رنگها رو یاد بگیری، اما دریغغغغغغ. این بار با رنگ غذا گفتم شاید رنگها رو یاد بگیری. ولی بیشتر دوست داشتی اب لیوانها رو خالی کنی. منم هرچی رنگها رو بهت معرفی کردم و غیره... کلا بی فایده بود. .گذاشتم تا جایی که بشه حسابی اب لیوانها رو خالی کنی و بازی کنی. . . . ..خمیر بازی رو روی ناخن هات فشار میدادی و میگفتی لاک! من فدات عشق لاک من. بعد هم دستهاتو به من نشون میدادی، . .اینم مدل کتاب خوندن عشقم. . .اینم اولین باره که کتابتو پاره کردی ! شب بود مدام میگفتی بو یعنی بخون ولی من یکم کار داشتم و گفتم صبر کن چند دقیقه دیگه ،که دیدم کتابتو پاره کردی!!!!  . . ...
5 فروردين 1394
1