سفر به دبی «۲»
روز دوم سفر: منو آقای پدر ساعت ۷ بیدار شدیم ،اما گل پسری خواب عمیقی رفته بود ،ما هم یکمی با هم حرف زدیم بلکه از صدای حرفهامون بیدار شه،چند بار هم صداش کردیم و لپهاشو غرق بوسه ولی حاضر نبود پا بشه ،همش میگفت لالا و باز میخوابید!ما هم از خیر زود بیدار شدنش گذشتیم . ساعت ۹ تور لیدر محترم زنگ زد و احوالپرسی و یکم حرف و بعد هم قطع کرد،خوشبختانه صدای بلند تلفن اتاق باعث شد وروجک از خواب ناز بیدار بشه و حاضر بشیم برای صرف صبحانه. «آقای لیدر هر روز صبح می اومد هتل ،اگه توی اتاق بودیم که زنگ میزد بهمون،اگر هم توی رستوران بودیم می اومد پیشمون، و چکمون میکرد! نمیدونم این از وظایفش بود ،یا اینکه ما ها عادت نداریم به این همه نظم! یا این...